بچه که بودم برادری داشتم

که هر روز چند بار به من میگفت خنگ

پدری که اعتقاد داشت من هیچی نمیشم

و مادری که میگفت تو باهوش نیستی مثل لاکپشت اهسته جلو میری

 

بزرگتر که شدم  یکی از ارزوهام این بود که

کمی باهوش تر باشم

کمی بیشتر تلاش کنم

تا از دیگران عقب نمونم

دیگه خودم هم قبول کرده بودم باهوش نیستم

ولی ای کاش باهوش تر باشم

 

بخاطر همین مغز برام جالب شد

آنتومی مغز و کارکردش و عصب هاش و ترکیب هورمون هاش

مقاله های مربوط به هوش برام جالب بود

توی یکی از این مقاله ها یکی از نشانه های هوش چند زبانه بودن بود

پس من سعی می کردم زبان های مختلف یاد بگیرم

فکر میکردم حتی اگه ظاهر سازی باش

حتی اگه واقعا باهوش نباشم و یادگیری زبان دیگه یه جور تقلب حساب بشه

احساس باهوش بودن ارزشش داره

اینا فکر های من بود وقتی بین 15 تا 19 سالم بود

از اون موقع یادگیری زبان کنار نذاشتم

و البته کلاس نرفتم

خودم یاد گرفتم

 

پنجشنبه جایی مهمون بودیم

که خانومی اونجا دعوت بود به اسم نیکوولا

آلمانی اصل

از فارسی فقط سلام و تشکر بلد بود

شروع کردم به حرف زدن باهاش به انگلیسی

خیلی خوشحال شد که همصحبت پیدا کرده

انگلیسی روانی داشت ولی مجموع لغاتش کم بود

میخواست کامل توضیح بده به دیگرانی که دور ما جمع شده بودن تا ببینن چی میگه

ولی از خوشحالی حرف زدن آلمانی هم حرف میزد

به خودم اومدم دیدم جوک های دیگران دارم از فارسی به انگلیسی تبدیل میکنم

و بهش میگم که اونم بخنده

یا برعکس دارم حرف های آلمانیش به فارسی برای بقیه توضیح میدم

یا به یکی از اقوام که پنج سال آلمان زندگی کرده میگم که منظور مهمون اشتباه برداشت کرده

دیدم دارم باهاش با دید یه آلمانی زبان حرف میزنم فرهنگمون توضیح میدم

اونم از سیستم مالیاتیشون و وضعیت اتوبان هاو شرایط خرید خونه در آلمان و معماری و تجارت حرف زد

 

نتیجه اینکه: من ساعت 6 عصر مهمونی بودم ایشون تا 12 شب یکسره حرف زد

دیگه ساعت 12 واقعا نمی دونستم دارم به چه زبونی حرف میزنم

تجربه خیلی خوبی بود

و جالب تر اینکه دو نفر دیگه توی این مهمونی بودن یکیشون ارشد زبان انگلیسی داشت ولی اصلا نمی تونست انگلیسی با لهجه آلمانی بفهمه همون نیم ساعت اول بود و دیگه نتونست ادامه بده

نفر دوم آیلتس داشت با کلی ادعا ولی بازم منظور مهمون من باید بهش می رسوندم چون واقعا نمیفهمید چی میگه جواب سوالات کاملا اشتباه میگفت

 

و نکته بعدی من فکر میکردم این کار من خیلی عادیه و خب هرکسی می تون

و توی اون مهمونی افرادی انگلیسی بلد باشن زیاد بودن

ولی دیروز که با صاحب مجلس مهمونی حرف میزدم

میگفت: عالی حرف میزدی بدون گیر کردن روان و واضح و من اصلا نمی دونستم

که می تونی انقدر عالی حرف بزنی چند تا حسود هم پیدا کردیو میخندید

چون میشناسمش می دونم راستش میگه

و از فکر اون روز هنوز ته قلبم قند آب میشه

حس خوبی داشت

برای چند ساعت باهوش بودن

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها