بعضی وقتها من از ادم هایی که دوستشون دارم فاصله میگیرم

دور خودم یه حصارمی کشم

همونجا میشینم فقط اطراف نگاه میکنم

نه بخاطر اینکه دیگه برام مهم نیستن

فقط برای اینکه می دونم گنجایش عاطفیم تکمیل شده

یه لیوان پر هستم

شکننده که داره سرریز میشه

که البته انقدر حجمش زیاد بود که با مدیتیشن و ورزش هم درست نشده

پس نمیزارم نزدیکم بشن

چون این موقعیت ها حساسم

یه حرفی میزنم ناراحت میشن

یه حرفی میزنن ناراحت میشم

در موقعیت عادی میگم مهم نیست چیزی نیست

سعی میکنم باهاشون مهربون باشم و رد بشم

ولی وقتی پری نمیشه



نتیجه مادرم میگه بیا پیش من

میگم نه

میگه بیام پیشت

میگم نه کار دارم





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها