اومدم بنویسم یه اتفاق خوب که می تون لبخند روی لب هات بیاره

هر بار که یادش می افتی

دیدم یک اتفاق نبود و چند اتفاق بود

 ولی اول قشنگ ترینش می نویسم:

داشتم خسته برمیگشتم خونه

و البته کمی گرما زده

این چند روزه هوا خیلی گرم شده

عینک آفتابی زده بودم تا از نور آفتاب سردرد نگیرم

بعله کافیه یکم چشم هات مثل من به نور حساس باشه تا ترجیح بدی توی غار زندگی کنی

خب از نزدیک پارک داشتم رد میشدم

یه دختر بچه حدودا یک ساله

گرد و تپل

از این جینگلی هایی که موهاشون خرگوشی بستن

و شاید چند کلمه بیشتر بلد نباشن مثل مامان و بابا و ددر

که به زور راه میرفت تاتی تاتی میکرد

کنار مادربزگش راه می رفت

از کنارشون داشتم رد میشدم

برگشت منو نگاه کرد

منم که راه میرم عادت دارم جدی هستم

حواسم نیست اخم میکنم انقدر که در طول روز با خودم هی تکرار میکنم خوش اخلاق باش

خلاصه حتی به این بچه لبخند هم نزدم

تا منو دید خندید

با همه زورش گفت سلام

خندم گرفت گفتم سلام ای جانم قشنگم

اومد سمتم که پاهام بگیره

مادربزرگش وسط راه گرفتش

ولی مگه بچه ول میکرد

اخرم با خنده و دست ت دادن رضایت داد

ولی هنوز یاد خنده و سلامش می افتم با خودم می خندم



نمایشگاه کتاب که رفته بودم

زمان ناهار یه ساندویج برای خودم گرفتم و روی خلوت ترین و دور ترین پله نشستم

تا یکم مثلا استراحت کنم

البته به دو دقیقه نرسید دورم پر شد

چند نفر پله بالایی نشستن و چند نفر پله پایینی

تقریبا غذام تموم شده بود که یه مجری خانوم بدو اومد سمتم

و گفت که میشه کمک کنی

توی دستش پر از کاغذ و سیم و میکروفن بود

یه سری از دستش گرفتم مرتب کردم

ازم گرفتشون کلی تشکر کرد و رفت

حالا اینکه چرا از همیشه از بین جمعیت هرکسی فقط منو میبینه و از من کمک میخواد

واقعا فلسفه شو نمی دونم


مثلا ایستاده بودم توی حیاط نمایشگاه حدود دویست نفر اطرافم

از بین این جمعیت یه نفر از من آدرس میپرس

دومی کمک میخواد غرفه نشون بدم

سومی  هم درباره کتاب میپرس

یعنی بین اون همه ادم فقط از من می پرسن و کمک میخوان

می دونم یکم عجیبه ولی بهش عادت کردم دیگه

تازه یه تیپ معمولی داشتم و یه روسری تابستونی

حتی مقنعه سرم نبود که بگم شاید اشتباه گرفتن

البته توی راهروهای نمایشگاه که ازم سوال میپرسیدن عجیب تر بود

چون میخواستم بگم از غرفه دار نمی پرسی از من می پرسی

بعد داخل مترو دو نفر آدرس پرسیدن

به یه دانشجو کمک کردم توی مترو له نشه


انقدر از این کارها انجام میدم برایم عادت شده عادی شده

ولی یکم که دقت میکنم می بینم تعدادشون داره بیشتر میشه

تعداد افرادی که در طول روز ازم کمک میخوان




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها