یه جور بدی بیقرارم

دیشب که همون دو ساعت و نیم خوابیدم

تا امروز عصر که یک ساعت خوابیدم

7 ساعت توی جاده بودم

با یه نفر گفتگو کردم که تعریف عجیبی از من داشتن

و الان بصورت عصبی توی این سوال گیر کردم که

بنظر شما من چه شخصیتی دارم؟

فکر کردن بهش داره کلافه ام میکن


بعد نوشت:چرا من پشتیبان ذهنی درستی از اینکه چه کسی هستم ندارم

خب موضوع از اونجا شروع میشه که واقعیت هارو باید پذیرفت

مادرم هیچوقت من نمیخواست با همه کارهاش همیشه بهم ثابت کرده که براش وجود ندارم

و پدرم هم همین طور بود اولین بار سیزده سالگی با من حرف زد

من محبت هیچکدومشون نداشتم و ندارم و اونا هیچ وقت هیچ تعریفی از من یا شخصیتم نداشتن

از یه جایی به بعد میگی پدرو مادر مهم نیست بدون فکر بهشون زندگیم میسازم

ولی بدون اینکه بدونی یه سری افراد اطراف خودت جمع میکنی با خصوصیت های پدرو مادرت

هیچ تعریفی ازت ندارن

بعد این لایه ای که اطرافت درست کردی با هر وزش باد کوچیکی میشکن چرا؟

چون تو دنبال یه تعریف خوب برای جایگزین تعریف اصلی میگردی

ولی اون افرادی که اطرافت جمع کردی هیچ تعریفی ازت ندارن یا تعریف مخرب دارن

احساس میکنم یه هویت شکسته یا ترک خورده دارم


بعد نوشت 2: و چرا دقیقا امشب انقدر با خودم درگیرم

اومدیم مسافرت یه جای جدید

یه نفر از بین این عده زیاد به من توهین کرد ولی

حتی یک نفر نبود که من بتونم بهش بگم این یارو چی گفت

همه اینایی که الان اطرافم هستن فامیل و دوست و آشنا

یه نفر نبود که طرف منو بگیره

این جماعت دیوونم می کنن این ادم های دوروبرم



بعد نوشت3: ممنون از نظرات همه واقعا بهم کمک کرد الان خیلی آروم ترم


و اما اتفاقات امروز از صبح اول یه دوست بهم گفت دروغگو و

و دوم عصر یه نفر ازم خواستگاری کرد که شبیه کابوس بود

سوم شب بین جمعیت هیچکس نبود باهاش حرف بزنم دوست صمیمیم در دسترس نبود

داشتم خفه میشدم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها