خونه یکی از افراد فامیل امشب مهمانی بودیم

یکی از کوچولوهای فامیل هم اونجا بود

و مجسمه پلاستیکی یا گچی دستش بود که باهاش بازی می کرد

بخاطر بی دقتی مجسمه از دستش افتاد و دو تکه شد

عکس العمل بچه و فامیل ها جالب بود

مادرش گفت: اشکالی نداره پیش می اد

پدرش گفت: اشکال داره بچه خوبی باش

مادربزرگش: توروخدا دعواش نکنین بچه مو

پدربزرگش: چیزی نشد حالا با چسب درستش می کنیم

و فامیل های دیگه با نظر های دیگه

بچه به همه شون گوش کرد

و منم داشتم فقط گوش می کردم

اونا فقط می گفتن اشکال نداره یا مهم نیست

بچه برگشت سمت من نگاهم کرد هیچی نگفتم

اومد جلو گفت: خاله اشکالی نداشت نه؟

گفتم: چرا خاله جون اشکال داشت ولی دفعه بعد حواست جمع کن دقت کن و

محکم بگیرش می دونم دیگه از دستت نمی افته وقتی دقت کنی و با دوتا دستت بگیریش

یکم فکر کرد گفت:  باشه دقت میکنم

بعدم گفت میخوام پیش تو بشینم

و تا آخر مهمونی بقل من نشست و بهم گفت که دوستم داره

این جوجه فسقلی


راستش علت رفتارش زیاد نمی فهمم

اینکه چرا فقط نظر من پرسید یا چرا هر اتفاقی می افته برای احساس امنیت اول پیش من می اد

منی که حتی خاله واقعیش نیستم

اون پیش پدرو مادرش نمی ره با اینکه خیلی هواشو دارن

پیش مادر بزرگش نمیره

فقط پیش من می اد با اینکه هیچوقت لوسش نمی کنم

دلداریش نمی دم



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها