دارم می رم فال قهوه خونه یکی با دوستان

مدیونین فکر کنین من عشق هیجانم

اونم این سبک

یعنی ترسناک

البته فیلم ترسناک نمی بینم

ولی الان ذوق مرگم

هیجان زدم

برای بار اول توی عمرم دارم میرم یه ادم خیلی معروف  برام فال بگیره

یعنی چی ممکن بگه

How cool is that

تازه اطرافیان میگفتن نرو

باحاله



بعد نوشت: بهم گفت:  دیده نمیشی. ادم ها می ان و میرن بدون اینکه ببیننت

میخواستم بگم:  اینکه بد نیست

.

میگفت: مشکل داری انرژی هات بهم ریخته باید بی خیال کار بشی بشینی تو خونه

ولی می دونم کله شق و یک دنده ای .حرف گوش کن وگرنه از کنترل خارج میشه

گفتم: می دونم مشکل دارم ولی بالای ده سال این مشکل دارم چرا تا حالا فاجعه نشده

نمی دونست چرا نشده

نمی دونم چرا نشده

.

بهم میگفت: عددت هفت گران نباش خدا حتی شده باشه با معجزه همیشه کمکت میکنه

.

خب چی شد هیچی رفتیم من ذوق مرگ بودم

یه خانوم خوش اخلاق و مهربون بود

فال گرفت شاید 5 دقیقه

شاید درست گفت شاید غلط گفت نمی دونم

فال مهم نیست

بیشتر انسان شناس بود

دو ساعت و نیم نصیحتم کرد

ما 6 اونجا بودیم از 6 تا 8و نیم یک ضرب نصیحتم کرد

بیشتر رفته بودم پیش مشاور خانواده تا فالگیر

روانشناسی تخصصی داشت

نصیحتم کرد نصیحتم کرد دلسوزی کرد حرف زد به حرفام گوش کرد

مهربون بود خیلی برام وقت و انرژی گذاشت

انتظارشو نداشتم

و خیلی ازش ممنونم

و منه کم حرف خیلی حرف زدم

اخرش انگار کیلومترها دویده بودم از خستگی حرف زدن

و بهم گفت که هروقت خواستم می تونم برم پیشش برای حرف زدن

هر وقت احتیاج به هم صحبت داشتم

آخرش گفت اصلا منم مادرت

می تونی باهام درددل کنی


نمی دونم چرا من انقدر زیاد مادر دارم

یعنی کافیه کسی بچگی من بدون

همین که در مورد بچگیم میفهمن یا میشنون میگن فکر کن ماهم مادرت

الان مادر دوتا از دوستام هم میگن فکر کن مادرتیم



خب چی بگم خداروشکر

فقط فهمیدم دیگه جدی جدی باید بفکر مرتب کردن انرژی هام باشم

تا برام دردسرساز نشه



بعد نوشت تر: یه حرف عجیب بهم گفت خیلی تعجب کردم

گفت تو سیدی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها