چند تا فکر کوچیک کنار ذهنم هست بهشون فکر میکنم آروم و ریز ذوق میکنم


اولی صدای کبوتر هایی که روی لبه تراس میشینن مخصوصا وقتی که بارون میاد

روی تراس پناه میگیرن

پرده رو کنار میزنم نمی ترسن من میشناسن حتی ت هم نمی خورن

انگار یه آشنای قدیمی اومده باشه به بق بق کردنشون به هم ادامه میدن

من و کبوترها ریزش بارون نگاه میکنیم


خوشحالی دومم خود بارون

من عاشق بارونم

مخصوصا وقتی توی روز هوا ابری و بارونی و ترسناک میشه رو دوست دارم


سومی بستنی بود که امروز خوردم


چهارمی دوسته جدیدمه

با چند سال تفاوت تقریبا هم سن هستیم

و به طرز عجیبی می فهمم چی میگه و میفهمه چی میگم

سلیقه شبیه داریم در کتاب و موسیقی

ایشون چند روز پیش دیدم شاید سه روز پیش

و امروز برای بار دوم دیدم

و مایایی هستن و در مورد مذهبم پرسید گفتم و منم پرسیدم گفت هندو هست

که جالب بود

شاید دو تا دو ساعت تا حالا حرف زده باشیم

اونم با انگلیسی دست و پا شکسته و کلی خنده

ولی حس میکنم چند سال میشناسمش

خلاصه بهش فکر میکنم خوشحال میشم




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها