من یه انسان ترسوی احساساتی هستم

و هیچکس نمی دون

من ادم های دیگه رو خیلی دوستشون دارم

سعی میکنم بهشون کمک کنم

براشون دعا میکنم

حتی وقتی فراموشم میکنن

ولی یه روز در سال همیشه خیلی سخت برام میگذره

اونم روزه تولدمه

ته ذهنم یه صدای ترسو دارم

صدای من سیزده سال که نشسته توی حیاط روز تولدش گریه میکن

و فکر میکن باید واقعیت قبول کن  که

قرار نیست هیچوقت هیچکس بهش فکر کن

فقط چون معمولا روز تولدش روزیه که توی خونه بحث و جدل میشه

و بعد از بحث کسی یادش نیست که تولدی بوده

نتیجه چیه:

از این همه تلفنی که زنگ میخوره برای تبریک کلافه میشم

از ترس گلوله میشم و جوابشون نمیدن

میره روی پیغامگیر

تبدیل میشه به پیغام های واتس اپ و تلگرام و اس ام اس

جرات ندارم توی گروه های واتس اپم نگاه کنم

نود تا پیغام تبریک میبینم که باهاشون گریه ام میگیره

با خیلی هاشون بغض میکنم

با یه سری گریه میکنم

یکی می دون من چه مدلیم میگه گوشیش خرابه که انتظار جواب نداشته باشن

از پیغام یه سری خوشحالم

از پیغام یه سری خوشحال تر

فقط چون برای سلامتی همه شون دعا میکردم

و با این بهانه تونستم بفهمم سلامت هستن

بهتر بگم برای سلامتی همه تون دعا میکنم

حتی اونایی که فقط اینجا میشناسمشون

 

تولد امسال عجیب بود

عصر با صدای زنگ در از خواب پریدم

و جماعت کیک بدست پشت در دقیقا همون هایی بودن

که اصرار میکردم فراموشم کردن

 

مرسی برای تبریک

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها